×

منوی اصلی

اخبار ویژه

امروز : چهارشنبه 23 مهر 1404  .::.   برابر با : Wednesday 15 October 2025  .::.  اخبار منتشر شده : 70 خبر
شهردار ارومیه ، جرأت استعفا کردن داشت

همنوا | علی محبوبی

نوشتن این یادداشت برایم از سخت‌ترین کارهایی بود که تا امروز تجربه کرده‌ام. سختی‌اش نه به خاطر طول متن یا حجم اطلاعات، بلکه به خاطر بزرگی نامی است که می‌خواهم به آن بپردازم. درباره آقا مهدی باکری نوشتن، جسارت می‌خواهد، چرا که باید در مقابل کسی بنویسی که زندگی‌اش در هر لحظه سندی از ایثار و فداکاری، ایمان و  مردم داری بوده است. ترس از این دارم که قلمم نتواند حق مطلب را ادا کند و کلماتم در برابر حقیقت وجودش کم بیاورد. شاید شرمنده باشم از اینکه این یادداشت به اندازه عظمت او نباشد، اما با توکل به خدا، دل به دریا می‌زنم.

پیش از آنکه نامش در سنگرهای خوزستان و دشت‌های جنوب طنین بیندازد، پیش از آنکه فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا و روایت‌های اعتقادی و حماسی، چهره‌اش را میان مردم معروف کند، آقا مهدی مسیر زندگی‌اش را ساخته بود. پیش از انقلاب، در سال‌های جوانی، به این نتیجه روشن رسیده بود که باید یک زندگی جهادی را برگزیند. نه زندگی معمولی با هدف‌های شخصی، بلکه مسیری که هر روزش مأموریتی برای خدا و مردم باشد. همین نگاه، او را در روزهای نخستین شکل‌گیری گیری جهاد سازندگی، به جمع راه اندازان آن رساند. از همان ابتدا، کار را نه صرفاً خدمت اداری، بلکه جهاد می‌دانست، جنگی بی‌سلاح اما با امکانات اولیه ای مثل بیل، کلنگ و عرقی که به جای خون در راه خدمت ریخته می‌شد.  

وقتی نخستین شورای شهر ارومیه تشکیل شد، منتخبین مردم شهر او را انتخاب کردند تا اولین شهردار این شهر در دوران پس از انقلاب باشد. منصبی که برای بسیاری، سکوی رسیدن به افتخار دنیوی، شهرت، قدرت و ثروت بود، ولی برای آقا مهدی، فقط فرصتی برای خدمت بیشتر. او ده ماه بی‌وقفه در شهرداری کار کرد، پروژه‌ها را پیش برد، با چهره‌ای متواضع در محله‌ها حاضر شد و نشانه‌های همان "مدیریت جهادی واقعی" را در اداره‌ی شهر به نمایش گذاشت. مدیریت جهادی برای او یعنی نگاه به هر مسئولیت مانند میدان جنگ، گوش به زنگ، آماده مأموریت، بی‌نیاز از صندلی نرم و دفتر مجلل.  

اما تاریخ، آزمون بزرگ‌تری پیش پایش گذاشت. دوم مهر ۱۳۵۹، دو روز از آغاز جنگ تحمیلی گذشته بود. صدای توپ و خمپاره از مرزهای جنوب و غرب می‌آمد. کشور در شوک بود و امام خمینی (ره)، جنگ را در رأس امور دانست. آن روز، آقا مهدی به یک نتیجه عاجل رسید: تکلیف مقدم تر از مدیریت شهر فرا رسیده بود. قلم برداشت و نامه‌ای نوشت که کوتاه‌ترین، اما شاید عمیق‌ترین متن مدیریتی آن روزها بود، نامه‌ای که با کمتر از چند خط، تمام باور و شخصیتش را نشان داد. ادب سازمانی، احترام به مردم و درک فوری اولویت‌ها. او نوشت: "با توجه به وضع خاص منطقه و تکلیف اولی‌تر که احساس می‌کنم..." و همین عبارت، عصاره‌ی جهان‌بینی‌اش بود.  

تکلیف اولی‌تر برای او معنایی مشخص داشت. رفتن به جبهه، دفاع از خاک و مردم و ارزشهایی که باورشان داشت، حتی اگر به قیمت جان تمام شود. آن روز، از رفاه و آسایش و امنیت شهری گذشت، از آینده‌ای که می‌توانست او را به سمت استانداری، وزارت، یا جایگاه‌های بالاتر برساند. اما آقا مهدی "هدف‌شناس" بود. توانایی دیدن مهم‌ترین کار در میان هزاران گزینه، و شجاعت انتخاب آن حتی وقتی سخت‌ترین راه ممکن باشد. هدف‌شناسی چنین انسانی از جنس محاسبه‌های سیاسی یا اقتصادی نبود، او می‌دانست که در لحظات خاص تاریخ، همه مقام‌ها و پست‌ها به یک طرف، و وظیفه به طرف دیگر قرار می‌گیرد و آن طرف وظیفه، ارزشی بی‌پایان وجود دارد.

نامه‌ی استعفای او از شهرداری را اگر با چشم تحلیل بنگریم، چیزی فراتر از یک تصمیم اداری است. این نوشته کوتاه، هم اعترافی صریح به وجود شرایط اضطراری بود و هم اعلامی عمومی که وجدانش اجازه نمی‌دهد حتی یک روز بیشتر بر صندلی بماند وقتی دشمن در خانه است. کم‌گویی او همان پرگویی حقیقت بود، جمله‌هایش به اندازه‌ی سنگینی گلوله‌ها در جنوب معنا داشت. در آن لحظه، او نه به آبروی شخصی فکر کرد، نه به پست و مقام اداری، بلکه فقط به تکلیف. همین است که نامه‌اش را می‌توان یک بیانیه‌ اخلاقی و تاریخی دانست. سندی که نشان می‌دهد یک مدیر جهادی واقعی، خودش را اسیر میز نمی‌کند.  

از لحظه‌ی استعفا تا آخرین دم حیاتش که شهد شهادت را با آن داستان حماسی و خاص که سندی بر سرسپردگی مطلق به خدا بود نوشید، یک مسیر ممتد وجود دارد: جبهه...
 از روزهای ابتدایی جنگ تا لحظه‌ی شهادت، بی‌وقفه در خط مقدم بود. چرا که در خانواده‌ای قد کشیده بود که چهار برادر بودند. علی آقا، حمید آقا، و خودش در راه مبارزه شهید شدند و فقط آقا رضا زنده ماند که او هم پیش از انقلاب، در راه مبارزه با رژیم به حبس ابد محکوم شده بود. این خانواده، تصویر کامل ایثار را بر پیشانی تاریخ ارومیه حک کرد. و آن بزرگ چه زیبا گفت: "آقا مهدی باکری تبلور غیرت آذربایجان بود".

شهید مهدی باکری
راز محبوبیت آقا مهدی هم در همین انتخاب‌هاست. مردم، فارغ از گرایش‌های سیاسی و حتی عقیدتی، کسی را که از جانش برای آنان گذشته باشد، تا ابد در قلب‌شان نگه می‌دارند. او نه با شعار که با عمل، سرمایه اجتماعی را به دست آورد. دیدن او در کوچه‌های شهر، چهره‌ای ساده و بی‌آلایش، کمک به نیازمند بدون رسانه‌ای کردن، و عرقی که برای پیشرفت شهر ریخته بود، همه این محبوبیت را ساختند. در روز تشییع تابوت بی پیکرش، نه فقط حزب‌اللهی‌ها، بلکه کسانی که شاید با مسیر انقلاب موافق نبودند، نیز گریستند. چرا؟ چون انسانیت، مرز نمی‌شناسد؛ و او انسانی بود که مرزهای اعتقاد را هم شکست و به قلب همه راه یافت.  

آقا مهدی باکری با استعفایش به همه گفت: مقامی که به وقت و نوع خودش ارزشمند است، در برابر تکلیف الهی، هیچ ارزشی ندارد. گفتن این حرف آسان است، عمل کردنش جرات می‌خواهد. او آن جرات را داشت.

برچسب ها :

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.